مهمترین مشکل من در زمان درس خواندن این است که درس را برای حفظ کردن نمیخوانم. حتی برای یاد گرفتن هم نمیخوانم. درس خواندن برای من فرصتی برای فکر کردن. یعنی وقتی دارم درس میخوانم ذهن خیلی بیش از حد فعال است. آن روزها که عمران میخواندم همیشه وقت درس خواندن داشتم به کاربردهای فرمولها فکر میکردم و یا این که چطور میشود این معادله را دستکاری کرد. وقتی ادبیات میخواندم بین خواندن به جای معنی شعر خودم شعر میگفتم و یا مثلاً داشتم به تفاوتهای دستور زبان فارسی و گویش گراشی فکر میکردم. حالا که دارم مدیریت میخوانم همین ولم نمیکند دارم درباره مقررات رسانهای در آمریکا میخوانم ولی به این فکر میکنم که مقالهای بنویسم درباره مزایای و معایب فقدان اصطکاک حقوقی در نشریات محلی یا دارم مثلاً درباره مدیریت منایع انسانی در بازارهای جهانی میخوانم و به این فکر میکنم که در هرمز کامپیوتر یا صحبتنو فرمهای خروج از کار تنظیم کنم. خلاصه این طور درس خواندن عذابی عظیم است. میبینی دو صفحه خواندهای در تمام آن دو صفحه خودت توی ذهنات چهار صفحه مقاله دیگر نوشتهای. مقالههایی که هیچ وقت نوشته نمیشود.
برای مهر وماه پاسخی بگذارید لغو پاسخ