ساعت سه: جلو دانشکده فنی، همانجایی که 16 آذر معروف اتفاق افتاده است، همه جمع شدهاند کمکم سبزها و تماشاگران، بسیجیها را احاطه کردهاند. اما هر دو طرف زور میزنند که بلندتر شعار بدهند. شعارها همان شعارهای روزگار انتخابات است. هر چند بسیجیها سعی میکنند وقتی نیمهی موسویها میگویند «یا حسین» جواب بدهند «کربلا» و صدای «میرحسین» را خفه کنند. از آن طرف وقتی نوبت بسیجیها میشود که شعار بدهند این طرفیها دست میزنند. سه بار دست را به هم میکوبند و بعد دو انگشت را بالا میبرند و میگویند: «موسوی» یا «کروبی»
فضا همین است. دیگر از دور زدن در محوطه خسته شدهاند و همه آنجا جلو ساختمانی که از سالها قبل رویاش نوشته شده «دانشکده فنی» جمع شدهاند. بعضیها ماسک زدهاند (از هر دو سو) و خیلیها دارند با موبایلهای خود فیلم میگیرند. انگار همه چیز یک نمایش است. نمایشی برای دیدن و دیدن شدن اصلاً تظاهرات مگر معنایی به جز دیدن و دیده شدن دارد؟
بیرون رفتنم از دانشگاه همراه با فرهاد رهبر رییس دانشگاه تهران بود که از پردیس مرکزی به باشگاه دانشگاه میرفت. چند نفر از دانشجویان بین راه به او گیر دادند و در خیابان پیرزنی که گفت: «این جامعه است که برای ما ساختهاید؟» رهبر گفت: «شما اینجا چه کار میکنید؟» انگار او را میشناخت. شاید همسایهای بود یا یکی از استادهای بازنشسته دانشگاه تهران. زن گفت: «من هم مثل بقیه»
یاد روز 25 خرداد افتادم. شب قبلاش ریخته بودند کوی دانشگاه و دانشجویان در مسجد دانشگاه جمع شده بودند. بعد گروهی فریاد زدند. «مرگ بر رهبر» چند لحظه گذشت و عدهای به خود آمدند که ممکن است این شعار چه معنایی داشته باشد. یک طرف میگفتند «مرگ بر رهبر» و آن طرف میگفتند. «موقتاً این رهبر نه اون رهبر». شش ماهی از آن روز گذشته است.
جوجه کباب امروز را فدای روز دانشجو کردم. با اتوبوس رفتم دانشکده مدیریت در تمام راه و کارگر شمالی مغازهها بسته بود و هیچ خودرویی حق پارک کردن کنار خیابان را نداشت.
در ایستگاه اتوبوس میدان انقلاب گروهی بیست نفری شعار میدادند و پلیسها از مردم میخواستند حرکت کنند. ترافیک روان شده بود و هوا پاک ولی ابری است.
باید حرکت کرد.
گزارش اول تا ساعت 12 ظهر
بیان دیدگاه