زندگی کردن بدون رنج زنده بودن

بعضی آدم‌ها هستند که خارج از غوغای مرکز در گوشه‌ای از این سرزمین پهناور کار خودشان را می‌کنند و روزگار را به معمولی‌ترین شکل ممکن می‌گذرانند. خیلی از این آدم در گمنامی زندگی و در گمنامی می‌میرند و مثل من و شما فراموش می‌شوند. اما برخی از این آدم‌ها بعد از مرگ ققنوس‌وار به فضای ادبی و فرهنگی بر می‌گردند. به تدریج آدم‌ها ارزش آن‌ها را درک می‌کنند و مرگ آن‌ها را زنده‌تر و بالنده‌تر می‌کند. مگر تلاش آدم‌ها چیزی جز این جاودانگی‌ست. «زندگی کردن بدون رنج زنده بودن.» خیلی‌های این آرزو را دارند و کمتر کسانی به آن می‌رسند.

دو تا آدم در دو سوی این کشور هستند که وقتی زنده بودند از آفرینش‌های آن‌ها لذت بردم و از دور زندگی‌شان را رصد کردم. دوست داشتم ببینم‌شان و بدانم چگونه یاد گرفتند در یک شهر کوچک، متفاوت زندگی کنند. اما هیچ وقت حتی به آن‌ها نزدیک هم نشدم.

این دو آدم بعد از مرگ هر روز مهم‌تر شدند. هر روز دنیای آن‌ها بزرگ‌تر شد و آدم‌های بزرگی در ستایش از آن‌ها گفتند و مخاطبان جدیدی پیدا کردند. تنها دلخوشی من این بود که این جور آدم‌ها را سال‌های پیش کشف کرده‌ام و زندگی آن‌ها در من ته‌نشین شده است و یا حتی من خودم شده‌ام یکی مثل آن‌ها.

حال حتی نمی‌دانم قبرشان کجاست. قبرشان در ذهن من است در زندگی من است. برای این یادداشت به ویکی‌پدیا متوسل شدم که بدانم کدام خاک برای آن‌ها آغوش باز کرده است. هر چند گمان ندارم که آدمی باشم که بروم سر گور کسی وقتی آن آدم هنوز در من زنده است.

به این بهانه می‌دانم بیژن نجدی در بقعه شیخ زاهدی گیلانی در لاهیجان خفته است و ابراهیم منصفی در باغوی بندرعباس. ولی چه فرق می‌کند کدام گور؟ کدام قبرستان؟ ما خود قبرستانی هستیم از آن چه زیسته‌ام که گاه و بی‌گاه بر سر خاطره‌ای می‌رویم. گاهی که دلتنگ می‌شوم به گور رامی و نجدی در خودم سر می‌زنم.

Monsefi

یادداشت منتشر شده در چامه

بیان دیدگاه